چند لحظه زندگی برای یکدیگر

پرواز را به خاطر بسپر...پرنده مرده است

  آب را گل نکنیم
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب .
یا که در بیشه دور، سیرهای پر میشوید .
یا در آبادی ، کوزهای پر میگردد .
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان ، میرود پای سپیداری ، تا فرو شوید اندوه دلی .
دست درویشی شاید ، نان خشکیده فرود برده در آب .
زن زیبایی آمد لب رود ،
آب را گل نکنیم :
روی زیبا دو برابر شده است .
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالادست ، چه صفایی دارند !
چشمهھاشان جوشان ، گاوھاشان شیرافشان باد !
من ندیدم دھشان ،
بی گمان پای چپرھاشان جا پای خداست .
ماھتاب آنجا ، میکند روشن پھنای کلام .
بی گمان در ده بالادست ، چینه ھا کوتاه است .
مردمش میدانند ، که شقایق چه گلی است .
بی گمان آنجا آبی ، آبی است .
غنچه ای میشکفد ، اھل ده با خبرند .
چه دھی باید باشد !
کوچه باغش پر موسیقی باد !
مردمان سر رود ، آب را می فھمند .
گل نکردندش ، ما نیز
آب را گل نکنیم...

سهراب سپهری

 

نوشته شده در شنبه 5 / 10 / 1391برچسب:,ساعت 23:22 توسط سجاد آقامحمدی| |


Power By: LoxBlog.Com